جلسه یِ دیروز خوب بود ...جذاب ترین قسمتش برام این بود که وقتی از گذشته حرف زدمپرسید :چی اذیتت میکنه و فک میکنی هنوز ادامه داره ؟گفتم : فقط اینکه بابام باهام حرف نمیزنهخیلی خونسرد گفت : خب حرف نزنه ، سرش سلامتدیگه ؟گفتم هیچی ... همه چیز به همین موضوع ختم میشهگفت خوبه ، حداقل این جواب باعث شد که در ادامه اگر متوجه شدمچیزی هنوز توو گذشته مونده و داره اذیتت میکنه و متوجهش نیستی ،من بهت بگم .آخرش گفت : نگاهِت رو به جلوعه و این خیلی خوبههمینجوری بمون ، مصمم و قوی ، اجازه نده حرف و رفتارِ هیچکسرو تصمیمت تاثیر بذاره تا زمانی که عقل و احساسِ خودت چیزی رو تشخیص بده :)______________________________+ حالم ؟الان و این لحظه در خنثی ترین حالتِ یک زهره ام._______________________________++ اغلب خستگی و خوب پیش نرفتنِ برنامه هام باعث میشهکلافه و عصبی شم و در نهایت، دلخوری پیش بیارم ...باید برایِ کنترلش چاره اندیشی کنم !________________________________+++ کاش میتونستم زمان رو به اندازه یِ دیروز ساعتِ ۲ بعد از ظهرعقب برگردونمو بعد اون تایم ، برنگردم خونه ..._______________________________++++ عمیقاً معتقدم : آدما وقتی ازت دلخور میشنصادقانه تر حرف میزنن. هنوز هم من...
ادامه مطلبما را در سایت هنوز هم من دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mrsgh94 بازدید : 70 تاريخ : شنبه 17 دی 1401 ساعت: 14:41